Quantcast
Channel: کاروفناوری کلاله
Viewing all articles
Browse latest Browse all 5800

داستان پندآموز گنجشک و خدا

$
0
0
داستان پندآموز

گنجشک و خدا

suherfe.blogfa.com

مدّتهابود که گنجشک با خدا هیچ سخنی نمی گفت ......

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هربار به فرشتگان می گفت:

منتنها گوشی هستم که غصّه هایش را می شنود و قلبی که دردهایش را در خود نگه می دارد.

و سرانجامگنجشک روی شاخه ای از درختان دنیا نشست.

فرشتگانچشم به لب هایش دوختند ..... گنجشک هیچ نگفت .....

و خدالب به سخن گشود و گفت : با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست

گنجشکگفت: لانۀ کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم و سرپناه بی کسی ام بود

طوفانتآن را از من گرفت!

تنهادارایی ام همان لانۀ محقّر بود، که آن هم......!!!

و سنگینیبُغض راه را بر کلامش بست... سکوتی در عرش طنین انداز شد.....

همهفرشتگان سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی. به باد گفتم تا لانه ات را واژگون کند.

آنگاهتو از کمین مار پر گشودی.

گنجشک، خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت :چه بسیار بلاها که به واسطۀ محبّتم از تو دور کردم و  تو  به دشمنی ام برخاستی..

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.

های هایِ گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.......


Viewing all articles
Browse latest Browse all 5800

Trending Articles